باز آمد چون عشق نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را که این خاکیان را میخورند
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او
گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش بر کنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
خوان کرم گسترده ای مهمان خویشم برده ای
گوشم چرا مالی اگر من گوشه ی نان بشکنم
ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
عشق را کجا میتوان یافت؟در کوه در بیابان در دشت در جاده کجا؟ نمیدانیم اگر میدانستیم عشق را پژمرده نمیکردیم عشقی که فقط در قلب میتوان یافت قلبی که صاف باشد نه تیره ان وقت میتوان آن را یافت
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که میایی دیگر نفسی نیست
ای امید شبهای بی فروغم به تو اندیشیدن را عادتی ساختم برای تنهای همیشگی خویش و عزیزم که تمام زندگیم با تو معنا میگیرد و بودنت را آرزو میکنم و میگویم که عاشقانه دوستت دارم و چه زیباست با تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن حال مرگ مال من زندگی مال تو و در آخر اندازه ی تک تک ستاره ها دوستت دارم
همسر جاده ی زندگیم روزی که با هم آشنا شدیم برای اولین و آخرین بار فرشته ای به مهمانی قلبم آمد و عشقی پاک به من هدیه داد من در کنار توکه پاک و وفاداری خوشبختم و خدا را شاکرم و وقتی نگاه تو در کویر وجودم میبارد بال در بال نیلوفرها سنگفرشی از گلبرگ یاس بر جاده ی وصال می گسترم و زمزمه میکنم بهترینم دوستت دارم و میگویم تو شور انگیزترین غزلی هستی که روزگار برایم سروده است
قصه ی لیلی و مجنون که مجنون بخاطر عشقش کوه را کند ولی به او گفتند که لیلی مرد و مجنون با تیشه ای که کوه را میکند بر سر خود زد و .................حال شما راه او را دنبال کنید اما هیچ وقت نا امید نشوید
سلام به تمامی دوستان عزیز امیدوارم از این وبلاگ راضی باشید
غروب عاشقی رنگش طلایست گرچه آخرش مرگ و جدایست
تو را دوست دارم نه برای هوس
زندگی را دوست دارم نه در قفس
سلامت می کنم ای نور دیده
ببین که سلام من رسیده
سلامت میکنم از روی خنده
دوستت دارم ای تک پرنده